مهراوه جونمهراوه جون، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 5 روز سن داره

مهراوه دختر نازم

دختر ناز مامانی و بابایی

میلاد تو شیرین ترین بهانه ایست که می توان با ان به رنجهای زندگی هم دل بست

و در میان این روزهای شتاب زده عاشقانه تر زیست...میلاد تو معراج دست های من است وقتی که عاشقانه تولدت را شکر می گویم.

بهار و تابستون 93 خانوم کوچولوم

سلام و صبح قشنگت بخیر ماه دختر مهربونم فدای چشمای قشنگت برم یکی یدونم که الان مثل فرشته  کوچولوها  پیشم خابیدی. باید مامانو  ببخشی که چند وقت نتونستم بیام و وبلاگتو به روز کنم ولی قول میدم الان درست و پیمون برات بگم از روزایی که با هم گذروندیم. اخرین پستی که گذاشتم برات عکسهایی از فروردین ماه بود که البته عکسهای جالب و خیلی بیشتر از اونی که گذاشتم بود ولی نمیدونم چرا اپلود نمیشد وبدجور حالمو گرفت.خیلی ناراحت بودم که نتونستم عکسایی رو که دوست داشتم  رو برات بذارم. بگذریم فدات شم .تعطیلات عیدنوروز که  الحمدالله زیادم بود رو باهم خیلی شاد و خوب گذروندیم.مسافرت خارج استان نرفتیم اخه من و بابایی اعتقاد دا...
15 مرداد 1393

عکس های جدید از دختر نازم-اسفند92

   وروجکم نمیذاره ازش عکس بگیرم   بلخره نگاه دوربین کرد و یه عکس ناز ازش گرفتم   بازم نذاشت....             درازش کردم شاید یه ذره اروم بگیره و من......             دید من روسری میذارم گریه کرد براش روسری بذارم.....     اینم ب بعی سواری به اصرار خود خانوم   تک عکسایی از دخترم که مامان عاشقشونه....     بعد حموم و گرسنگی دختری....   عاشق این عکس نازتم مامان.....اینجا ٤ ماهه بودی گلم   ...
18 اسفند 1392

نمودار رشد یک سالگی عشق مامان با تاخیر

عزیزم منو ببخش به خاطر تنبلی و مشغله که با تاخیر مینویسم برات و البته دلیل اصلیشم خودتی ماه پیشونی.. وقتی بیداری حتی نمیذاری نزدیک لپ تاپ و اینترنت بشیم .بگذریم ماه قشنگم.اینم نمودار رشد یک سالگیت قد : 79 سانتیمتر دور سر : 46 سانتیمتر وزن : 9 کیلوگرم واکسن یک سالگیتم  پنج شنبه 2 بهمن (سرخک سرخجه اوریون )زدیم . دیگه به راحتی راه میری...میدوی.....بازی میکنی...اسباب بازیاتو جابه جا میکنی.... نای نای میکنی.....وروجکی هستی برا خودت  هر کاری ما انجام میدیم با دقت نگاه میکنی و تقلید میکنی...سوپ و ماست . پسته. کشمش . بستنی..لیمو شیرین و سیب و مخصوصا زیتون خیلی دوست داری و کماکان از تخم مرغ بدت میاد و نمیخوری حتی اگه تو سوپ بریز...
12 اسفند 1392

اسفند 92 و دخترک 13 ماهه من

فدای روی ماهت بشم مهراوه عزیزم .  چند وقتیه ازت ننوشتم و عکسای جدیدتو نذاشتم تا جایی که صدای دوستای گلمونم در امده . از وقتی از شهرستان برگشتیم خیلی دپرس بودم اخه بدجور عادت کردم و هوایی شدم دختر نازم . تو این فاصله که به وبت سر نزدم شما ماه دختر مهربونم حسابی به شیطنتات اضافه شده...البته نه این که اذیت کنی ولی خب هزار ماشاالله  یه جا نمیشینی و همش در حال تحرک....راه میری ...بازی میکنی....اسباب بازیاتو از اتاقت میاری و تو پزیرایی و اشپزخونه پخش میکنی و از این طرفم دست خالی بر نمیگردی و هر چی دم دستت باشه رو میبری اتاقت و خلاصه کلی برا مامان کار انجام میدی و کمکش میکنی مهربونم..  (قابل ذکره الان بیدار شدی می می خوردی و ...
12 اسفند 1392

دختر شیرینم

سلام عسل مامان. فدات بشم این چند روز برات نگفتم  از حال و احوالاتمون...  اخه پنج شنبه گذشته رفتیم شهرستان و جمعه برگشتیم....از جمعه هم کمی دپرس بودم... اخه هوایی شدم  ولی زود میگذره و دوباره عید و......  مسافرتمون خیلی خوب بود . اولش من موافق نبودم اخه  تهران هوا خیلی سرد بود و ترسیدم گل دخترم مریض بشه ولی الحمدلله هوا بهاری و عالی شد  و خیلیم بهمون خوش گذشت  اونجا شما حسابی شیرین کاری کردی برا همینم هنوز نیومده همه میگفتن دلتنگت میشن  و بهت عادت کردن فرشته ی کوچولوم  . دیگه این که بابایی زحمت کشیدن و برا دخمل ناز نازشون ٢ تا النگو خوشگل خریدن  و خرید عید عسل خانومم مونده که به زودی&nb...
29 بهمن 1392

نیمه بهمن ماه 92 یه روز زیبای برفییییی

.سلام عشقم  بابایی رفت سر کار و منم از خواب شما استفاده کردم اومدم وبت تا برات بگم از این روزا  . امروز ١٥ بهمنماه یه روز قشنگ و پرنعمت خدای مهربونه.....متاسفانه امسال هیچ بارندگی  قابل توجهی تا به حال نداشتیم که امروز الحمدلله رب العالمین یه روز زیبای برفیه.... بابایی که رفت بیرون رو دیدم  کوچه...درختا...ماشینا سفید پوش شدن.... امروز تهران لباس عروس پوشیده  یه لباس درست و حسابی.....خدای مهربون بازم رحم کرد بهمون و فرستاد نعمتشو سر این بنده های خطاکارش....خدایا هزاران بار شکرت........................................................................................... و اما گلم این روزا مهمون داشتیم قبلا بر...
15 بهمن 1392

تولد یکسالگی ماه دخترم

سلام نازگل مامان ...اومدم عکسای تولدتو بذارم البته با تاخیر....  که دلیلشم خودتی عزیزم.....ما رو نمیذاری نزدیک کامپیوتر بشیم ......قبلش باید بهت بگم ناز دخترم متاسفانه خونواده من و بابایی نتونستن برا تولدت بیان و ما امسال یه جشن کوچولوی ٥ نفری گرفتیم که ان شاالله  اگه زنده باشیم حتما برات جبران میکنیم  ولی عوضش تولدت خیلی خوش گذشت ....شما  بعد شام خسته...خواب الود و بی حوصله بودی و همکاری نکردی با ما ......دیگه تازه خبر اینکه خاله ریحانه و عمه زهرا امروز میان پیشمون ولی با تاخیر ....و اینکه جنسیت نی نی عموجون هم مشخص شد .....دوباره یه دونه دختر عمو به جمعمون اضافه میشه ان شاالله سالم و  تپل مپل بیاد پیشمون. حا...
15 بهمن 1392

دختر زمستونیه من....

دختر زمستونی من.....زمستونو از همون اول که فصلا رو شناختم دوست داشتم و خدا هم لطفشو در حقم تموم کرد و تو رو  تو زمستون به من هدیه کرد و با خودت بوی امید و بهار رو  برام اوردی دختر معصومم   دختر داشتن یعنی کمدی پر از دامن های رنگی و چین چینی دختر داشتن یعنی اتاقی پر از عروسکهای ریز و درشت دختر داشتن یعنی یه میز توالت پر از کشها و گل سرهای رنگی رنگی دختر داشتن یعنی پچ پچ های شبانه مادر و دختر دختر داشتن یعنی لاکهای رنگی دختر داشتن یعنی رنگهای شاد شاد شاد دختر داشتن یعنی خریدهای خیلی زیاد و قشنگ دختر داشتن یعنی جلوی همه مغازه ها ایستادن دختر داشتن یعنی رقص و خنده های از ته دل ...
6 بهمن 1392