مهراوه جونمهراوه جون، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 14 روز سن داره

مهراوه دختر نازم

اسفند 92 و دخترک 13 ماهه من

1392/12/12 9:02
نویسنده : مامانی
498 بازدید
اشتراک گذاری

فدای روی ماهت بشم مهراوه عزیزم . فرشتهقلبماچ چند وقتیه ازت ننوشتم و عکسای جدیدتو نذاشتم تا جایی که صدای دوستای گلمونم در امده . خجالتاز وقتی از شهرستان برگشتیم خیلی دپرس بودم اخه بدجور عادت کردم و هوایی شدم دختر نازم .اوه

تو این فاصله که به وبت سر نزدم شما ماه دختر مهربونم حسابی به شیطنتات اضافه شده...البته نه این که اذیت کنی ولی خب هزار ماشاالله  یه جا نمیشینی و همش در حال تحرک....راه میری ...بازی میکنی....اسباب بازیاتو از اتاقت میاری و تو پزیرایی و اشپزخونه پخش میکنی و از این طرفم دست خالی بر نمیگردی و هر چی دم دستت باشه رو میبری اتاقت و خلاصه کلی برا مامان کار انجام میدی و کمکش میکنی مهربونم..  کلافه(قابل ذکره الان بیدار شدی می می خوردی و خوابیدی و...).....بزنم به تخته و هزار ماشاا... سرحاله سرحالی....همیشه یا میخندی یا بازی....وروجکم گاهی اوقات بدون مقدمه و بی هیچ دلیلی نگامون میکنی و بلند بلند میخندی تا ما هم همراهیت کنیم و باهات بخندیم. اینم شده یه بازیتتشویق

تو این مدت چند تا مروارید کوچولوی دیگم در اوردی ......بغلماچ و الان 9 تا مروارید سفید  و خوشگل و ناز داری که وقتی میخندی اینقد بانمک میشی که من و بابایی پشت هم خدا رو شکر میکنیم به خاطر داشت و سلامتیت.........هورا

دیگه جونم برات بگه هفته پیش خاله زهرا بعد کلی اصرار اومدن پیشمون و خوشحالمون کردن مخصوصا شما رو....دخترکم حسابی به خاله عادت کرده بودی و موقع رفتنشون پشت سرش گریه میکردی و خوذتو مینداختی بغل خاله....با خاله جون خرید عید رفتیم و لباس خانوم کوچولو رو از بهار براش خریدیم که خیلیم بهت میاد عسلم...

جمعه گذشتم برای اولین بار بردمت ارایشگاه................... اولش گفتم اخه موهات کمه ...اصلا نیازی به ارایشگاه داره یا نه....سوال ولی وقتی تصمیم گرفتم و بردمت  نمیدونی چقدر عوض شدی  تعجبتعجبتعجب اینقد بامزه شدی که دلم میخاست همونجا بخورمت خوشمزه من خوشمزه .....هر کی هم میبیندت کلی تعجب میکنه..... خوشمزه بس که بانمک و ناز شدی اخه موت بلند بود و چشم و گوشتو میپوشوند و الان صورتت تپل تر و چشمت درشت تر و رنگ پوستت بازتر به نظر میاد عشقم.................و البته اینم بگم که  تو ارایشگاه خیلی گریه کردی و اشک منم در اوردی و زن عمو رو....چون از زن عمو هم کمک میخاستی که دست از سرت برداریم.... گریهگریهالهی هیچوقت هیچ بچه ای از درد..غصه...بیماری و ... اشک نریزه و دل پدر مادرشو خون نکنه....الهی این فرشته های معصوم سالم و خندون باشن

دیگه اینکه چندتا بازی جدید رو کشفیدی و .....برات خودت حال میکنی. یکیش دنبال بازیه که کچلمون کردی بس که میخای باهات این بازی رو  انجام بدیم..اوهآخکلافه

یادم رفت برات بگم این بار که رفتیم شهرستان یکی از دوستای دانشگام که بعد فارغ تحصیلی ندیده بودمش اومد دیدنمون همراه یه پسر سفید و چشم ابی و حسابی شیطون....از اون شیطونا ها.... پدر و مادرشو کلافه کرده بود.......ولی شیرین...

خدا همتونو برامون حفظ کنه فرشته هامژهماچ

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان سید مهدی
12 اسفند 92 15:27
سلام ما دوباره اومدیمپس شما هم حسابی سرتون گرم خانوم خانوما شده هر چی میگذره تحرکشون بیشتر میشهولی خب بازم خوبه که هستنمسافرت خوش گذشت؟کدوم یکی از بچه ها رو دیدی؟راستی عکسای مهراوه بعد آرایشگاهش و بذار ببینم...
مامانی
پاسخ
سلام معصومه عزیزم. خوبی اجی؟سید مهدی خوبه؟ فدات شم باید ببخشی دیر ج دادم بدونی این خانوم چه میکنه اصلا نمیداره نزدیک لپ تاپ بشم فقط وقتی خانوم میخابه منظورم اخر شبه تازه من با گوشی میرم اینترنت و بیهوش میشم و....الانم خابه ومنم همت کردم امروز زودتر بیدار شدم.اجی الهه رو دیدم با یه پسر از خودش شیطون تر