مهراوه جونمهراوه جون، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 28 روز سن داره

مهراوه دختر نازم

عکسای جدید دختر مهربونم

سلام یکی یه دونم....  اومدم عکسای جدیدتو بذارم اما قبلش میخام یه چیزی بگم......  دخترم خوبم دو روز پیش چند قدم راه رفتی....  بذار برات کامل توضیح بدم ...روز دوشنبه ار خواب که بیدار شدیم همون سر صبح که نه......نزدیک ظهر ناشتا   با همدیگه یه ذره بازی کردیم بعدش من رفتم اشپزخونه به کارم برسم شمام با عروسکات مشغول بازی بودی اومدم دیدم خودت بدون که من صدات کنم یا ......سرپا ایستادی و چند قدم راه رفتی و بعدش خوردی زمین و من ..... الهی فدات بشم عزیزم کلی ذوق کردم و زنگ زدم بابایی......  خلاصه شبم برا بابا چند قدمی راه رفتی . ایشونم بعد کلی ذوق یه نیم ساعتی باهات تمرین کرد و قرارشد هر روز تمرینش ادامه داشته باشه که البته...
11 دی 1392

خواب دختری و فوتبال دیدن اقای پدر

سلام به روی ماهت دخترم . فدات بشه مامان که اینقد ناز خابیدی و  ناامیدم نکردی اخه امروز یه خواب درست حسابی نکردی عشقه مامان .  الحمدلله از وقتی اومدیم خونه خودمون حالت خیلی خوبه.  و غذاتم بهتر از قبل میخوری و منو غصه نمیدی  .  سه روزیه خودت بدون کمک می ایستی و دیگه دوست نداری بشینی....خدا  به دادمون برسه وقتی راه بیفتی که احساس میکنم به زودی این اتفاق بیفته.... فک میکنم از اون جوجه های بلای شیطون بشی  تنت سالم باشه و اتیش بسوزونی عزیزم...مامان باهاته تا اخر .....   این روزا  زیاد بیرون نرفتیم اخه هوا یه وقتایی خیلی سرد میشه و وقتی هم که هوا گرمتر ..خیلی الودست اخه حیف گل دخترم نیست...
11 دی 1392

بهمن ماه....ماه دونه برفی من

فدای دختر قشنگم برم که حسابی شیطون شده و تا نخابه مامانش به هیچ کارش نمی رسه چه برسه بیاد وبش و بگه تازه چخبر.... . الانم طبق معمول از فرصت استفاده کردم و وقت خواب شما اومدم برات از این روزا بگم....روزایی که مثل باد میگذرن و ماهم ناگزیر از پی این روزا عمر میگذرونیم و خدا کنه اونجوری که خدا میخاد باشیم.....امیدوارم من با گذشت این ایام شاهد هر چه بهتر بالیدن تو باشم... دیگه کم کم داریم به تولد قشنگت نزدیک میشیم. با اومدن زمستون قشنگ و دوست داشتنی ..... حال و هوای این روزا منو یاد تولد دختر زمستونیم.....دونه برفیم میندازه....یاد روزی که خدای مهربون تو رو به ما هدیه داد. پارسال این موقع هممون (من و بابایی و خانواده ی من و بابا) بی صبرانه منتظر...
11 دی 1392

اربعین امام حسین(علیه السلام) و یازده ماهگیه مهراوه ماهم

السَّلامُ عَلَى وَلِيِّ اللَّهِ وَ حَبِيبِهِ السَّلامُ عَلَى خَلِيلِ اللَّهِ وَ نَجِيبِهِ السَّلامُ عَلَى صَفِيِّ اللَّهِ وَ ابْنِ صَفِيِّهِ السَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ الْمَظْلُومِ الشَّهِيدِ السَّلامُ عَلَى أَسِيرِ الْكُرُبَاتِ وَ قَتِيلِ الْعَبَرَاتِ فرازی از زیارت اربعین عزیز دلم ..مهربونم سلام .  الان که اومدم این پست جدیدو بذارم و از امروز برات بگم راحت کنار بابایی خابیدی و بابا هم فیلم میبینه.....امروز اربعین امام حسینه.... تلویزیون کربلا و برنامه مستند نصب ضریح امامو نشون میده....دلم منم بدجور گرفته و فکر میکنم دل بابایی هم.... یه دلتنگی قشنگ که از همه شادی های این دنیا بیشتر دوستش دارم....یه حس شیرین و دوست داشتنی که با ه...
2 دی 1392

روز دخترم

ناز دخملم...ناز دونم روزت مبارک فدای خنده های قشنگت برم  که اینقد از ته دل کوچولوته و اون مروارید نازتم پیدا میشه که دیگه بدجور خوردنیت میکنه راستی یادم نره بهت بگم دس دسی یاد گرفتی عسلم  من میگم: دس دسی باباش میاد.... صدای کفش پاش میاد.... و شمام بعد کلی ذوق برام دست میزنی... قربون اون دستای کوچولوی معصومت برم  و :   دوست دارم دختر نازم ...
24 آذر 1392

اخرین روز های پاییز92

سلام عشق مامان. فدات شم اینقد که ماهی  چند دقیقه پیش داشتی بازی میکردی یه کوچولو خوردی زمین ...الهی مامان فدات بشه ولی خواب داشتی و گرفتی خابیدی..از دور دارم میبینمت دلم میخاد بیام بخورمت   بذار از این روزا برات بگم عزیزکم....روزا و هفته ها پشت هم با سرعت میان و میگذرن و شمام روزبه روز خانومتر و سرحال تر میشی الحمد لله  کارای جدید یاد میگیری مثلا امروز برا اولین بار پاهای کوچولوتو گذاشتی رو متکا و یه باره دیدم رو مبل نشستی خیلی تعجب کردم  و جنابعالیم نگام کردی و از ته دل برام خندیدی... هر چی وسیله دور و برته از دستت در امان نیست ...بیشترشونو جمع کردیم ولی بعضیارو نمیشد دیگه موندن دم دست جنابعالی...خدا خودش بهشون ...
24 آذر 1392