دی ماه 92
سلام عزیز دلم....باز خوابیدی و به من فرصت دادی بیام و بکم از این روزامون..... تو اخرین پستی که برات نوشتم گفتم قراره برامون مهمون بیاد.... یک شنبه مهمونامون رفتن و دوباره تنها شدیم.....باباجون و مامان زینب رفتن مشهد....البته منم دوست داشتم بریم ولی ترسیدم شما سرما بخوری وگرنه فک کنم بابایی هم بهمون اجازه می داد بریم ..ولی بهمون قول داد بعد عید بریم مشهد
خب جونم برات بگه چهارشنبه عموجون اومدن خونمون.....از ازمایشگاه میومدن که ناهار اومدن اینجا.....یه چیزی رو یادم رفته بهت بگم نازدونم.....عمو حسینم نی نی دار شدن الان ٤ ماهه.... چقدر زود می گذره.....باورم نمیشه.... خدا به همه نی نی ناز بده الهی خدا هیشکی رو ناامید نکنه و فرشته کوچولوهارو مونس همه کنه و ان شاالله همین جورم میشه....
خلاصه اخر شب به علت مشکل دار شدن پکیج و نداشتن اب گرم راهی خونه عمو اینا شدیم و.....شمارو یه حموم درست حسابی بردیم خیلی حال داد .....تصمیم گرفتیم پنج شنبه بریم گوشای نازتو سوراخ کنیم..... اینم برا خودش قضیه ای شده ها...... دلمون نمیاد به زور دلمونو راضی میکنیم وقتی هم میریم اقای دکتر میگه اخه گوشش خیلی کوشمولویه.....هنوز وقتش نیست..... نمدونم کی میخاد وقتش بشه....خلاصه دیروز بازم قسمت نشد اخه بابایی بیرون کار داشت وقتی هم اومد دیگه دیر شده بود .....( بابایی ما رو غافلگیر کرد و برامون یه دونه لب تاپ خرید که.... دستش درد نکنه ........خجالتمون دادین حاجی ... .....خیلی ممنون.....ایشالا زنده باشیم جبران کنیم)
(قابل ذکره که جنابعالی چند دقیقه قبل بیدار شدی و من پوشکتو گرفتم می می دادم دوباره خوابیدی ولی دیگه زود بیداره میشی....از خوابیدنت معلومه .....
خبر دیگه که برات دارم اینه که بالاخره دختر عمویی که قرار بود برات بیاد ....اومد..... نمیدونی باباییش چقد خوشحاله.....اسم دخملی رو گذاشتن......نرگس.....امروز زنگیدیم حال نرگس کوچولو رو بپرسیم دیدیم رفته دکتر اخه یه ذره زردی داشت که البته چیز مهمی نیست و زود زود خوب میشه و میاد خونه این دخمل لپی (عموجون گفت دخمل من خیلی لپیه ) ان شاالله سالم و صالح باشه برا پدر و مادرش... و قدمش پر خیر و برکت....
یه چیز دیگه: خاله زهرا هم حسابی از دست من شاکیه .....حل میشه ایشالا خاله جون .....خب فرشته مهربونم برم ناهارو اماده کنم....فعلا