مهراوه جونمهراوه جون، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 27 روز سن داره

مهراوه دختر نازم

امدم ای شاه پناهم بده.....

1392/8/13 11:21
نویسنده : مامانی
206 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دختر کوچولوی نازم

چند روزی هست بیمار شدی و  بهانه گیری می کنی حتی نمیزاری به وبت سر بزنم..ناراحتناراحت...مهراوه خانومی شنبه سرما خوردی مامانی..بابائی هم چند روز قبل شما بدجور سرماخورده بود. یکشنبه بیقراری میکردی گل دختر..با بابائی تماس گرفتم بردیمت پیش دکترت (دکتر امان ا.. احسانی) ..اقای دکترم کلی باهات حرف زد نازت داد ولی خانوم حسابی بیحوصله و عصبانی بودی حتی بغلشم نرفتی..خجالتوزنت ٧و٧٠٠شده بود... یک ازمایشم برات نوشت که خیال بابا و مامان راحت بشه....این روزا چند بار با هم رفتیم بیرون.. دخترجونم حسابی در دری شدی یه جا نمیتونی بمونی حتی هنوز خوب نمیتونی بشینی اخه بس که شیطونیابرو همش میخای همه جای خونه بری از جات پاشی اصلا اروم و قرار نداری...همیشه باید مواظب باشم چیزی رو روت نندازی یا وقتی پا میشی زمین نخوری و شمام تا میتونی شیطونی میکنی....هر جا بابائی میره دنبالش میری از پله اشپزخونه میری بالا و میری سراغ وسایلی که دستت میرسهتعجب...چند روزی هست بابا رو صدا میزنی ولی امروز(٢٣شهریور) برا اولین بار منو صدا زدی هورا.. قند تو دلم اب شد انگار دنیارو بهم دادن...بغلناز دخترم خونه ارزو اینا بودیم مبلو گرفتی پا شدی یه دفعه خوردی زمین پشت سرتونگاه کردی و با گریه به من گفتی ماما....منم با تمام وجودم گفتم جان ماما...مامان فدایت بشه قلبعزیزکم......خلاصه..بعضی وقتا حسابی کم میارم میزارمت داخل رو روک که راه رفتنم تمرین کنی...راه که نمیری خانوم...می دوی...تعجبچند وقت دیگه خدا خودش به دادمون برسهچشمک...جمعه پیش بابائی فوتبال استقلال-پرسپولیس می دید منو صدا کرد...اومدم دیدم اینقد تو تلویزیون و مسابقه فرو رفتی که پلکم نمیزنی خیلی بامزه شده بودیخوشمزه کلی خندیدیمقهقهه.....بابائی میگه دخترمم مثل باباش فوتبالیه اونم مثل خودم استقلالیه نمیدونم واله...بدونی چه جوری فیلم می دیدی...چندتا عکس از اون روز میزارم که خودت و دوستامونم ببینن این دخمل فوتبالی روماچ.....جمعه گذشته هم رفتیم پیش محسن عموجون اونجام حسابی بهت خوش گذشت ولی بهانگیری میکردی که بابا تو رو بغل کنه و همه جا ببره و جنابعالیم کم نمی اوردی و همه جارو با دقت نگاه میکردی...روز خوبی بود .....چند روز دیگه(٢روز)  میلاد امام رضامونه عزیز دلم...بابا و من ایشونو خیلی دوست داریم مطمئنم تو هم بزرگ بشی عاشق ایشون میشی...بابائی میگه من هرچی دارم از امام رضا(ع) دارم ....خدا کنه خود اقا شفاعت اون دنیامونم بکنه..... دلم پر میکشه برا حرمش...افتخار میکنم همسایه اقاییم و به خودم میبالم وقتی میگم مال خراسان امام رضاییم................دخترم وقتی تو دلم بودی برام مشکلی پیش امد که نزدیک بود تو رو از دست بدیم خیلی ناراحت بودم و گریه کردم حالم خیلی بد بود.. تا اینکه بابائی برای اقا نذر کرد و ایشونو واسطه قرار داد که خداهم به ابروی ایشون تو رو دوباره به ما بخشید و هزاران با شکرش... اردیبهشت ماه هم هممون رفتیم پابوس اقا برای زیارت و تشکر وزیارت اقا... این اولین زیارت شما بود نازگلم...فرشته الهی خود اقا همیشه پشت و پناهت باشه دخترم ...الانم خوابیدی اخه دیشب خیلی دیر خابیدی عکسای نازتو میذارم تو ادامه مطلب.....

دخترم عاشق ابه فرقی نداره حموم یا تو خونه

و بعد از حموم و اب بازی...

و اینم چرت بعد حموم

و عاشق عروسکاش...

 

و بدون شرح....

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)